روی سر در خوابگاه، سال تاسیس1346 ثبت شده است. آنطور که میگویند دوسال قبلش فخرالنظاره رضوی که به فامیلی شوهرش «صفوی»شهرت دارد، تصمیم میگیرد عمارت چندهزارمتری مسکونیاش را به محلی برای نگهداری دختران یتیم 7تا12سال تبدیل کند.
او دختر ارشد سیدعبدا... رضوی، معروف به میرزای ناظر، ناظر املاک آستان قدس رضوی بود. با این تصمیم عمارت زیبای انتهای کوچه ثبت در نزدیکی باغ نادری، معروف به عمارت «کلاهفرنگی»، تخریب و خوابگاه دختران «عمید» بنا شد.
جواهربانو، برادرزاده فخرالنظاره که تحصیلاتش در مقطع کارشناسی مددکاری اجتماعی بود، به درخواست عمهجان شد ناظر اموال او و بعد فوتش، مدیر خوابگاه و مددکار دختران. خوابگاهی که بیش از نیم قرن صدها دختر تنها و آواره را در خود پناه داده است.
وارد کوچه شیرازی19 که میشوی، صدای آواز و همهمه پرندگان از خانههای درندشت و قفلخورده شنیده میشود. شنیده بودم اندکساکنان کوچه ثبت قدیم خارجنشیناند و خیلی سال است که خانههایشان به لانه پرندگان تبدیل شده است.
میانه کوچه، رد دیوار آجری سفید را که بگیری، به درب بزرگ قفلخورده و طوسیرنگی میرسی که عبارت «عمید صفوی» بر سردر آن حک شده است. در امتداد دیوارهای آجری به در کوچکی میرسی که تابلو آبیرنگ روی دیوار خبر از رسیدنمان به خوابگاه دخترانه عمید صفوی میدهد.
زنگ که به صدا درمیآید، بعد از دقایقی بهدنبال 3چرخش کلید در قفل، پاشنه در به رویمان گشوده میشود. در بدو ورود چیزی که به چشم میآید، دنیایی از طراوت و شادابی است. محوطهای سرسبز و مصفا که بوی خاک حیاط آبپاشیشدهاش حس خوشایند و نابی دارد. سمت راست بنایی یکطبقه دیده میشود که با ۵پله از کف زمین جدا شده است؛ ساختمانی آجری با دیوارهای پرنقشونگار و متنهای تربیتی.
طاهره اسماعیلی، مدیرفنی و مددکار خوابگاه، از نیروهای قدیمی مجموعه است. او درباره تاریخچه خوابگاه دختران عمید میگوید: فخرالنظاره صفوی دختر میرزای ناظر، تولیت وقت آستانقدس رضوی، بوده و چون وارث و فرزندی نداشته، این عمارت را وقف ایتام کرده است.
البته او این توضیح را هم میدهد که بانو فخرالنظاره پسر جوان بیماری به نام عمید داشته است. بعد از فوت تنها فرزند، مادر تصمیم گرفته است عمارت بزرگ چندهزارمتری را به خوابگاهی برای دختران یتیم تبدیل کند. او در این مسیر از جواهر، برادرزادهاش که مددکار اجتماعی بوده، کمک گرفته است.
فخرالنظاره صفوی دختر میرزای ناظر، تولیت وقت آستانقدس رضوی، بوده و چون وارث و فرزندی نداشته، این عمارت را وقف ایتام کرده است
نگاه پیرزنی خوشچهره و خندهرو از درونقاب روی دیوار به ما ثابت مانده است. اسماعیلی میگوید: طبق شنیدهها از خود جواهرخانم، ایشان در جوانی بسیار پرجنبوجوش و فعال بودهاند. تعریف میکردند که با کمک سازمانهای مردمنهاد، دختربچهها و زنان فراری را حمایت میکردند و به آغوش خانوادههایشان برمیگرداندند. با تصمیم فخرالنظاره، او میشود ناظر اموال عمهجان بعد فوتشان.
اسماعیلی تعریف میکند: نبودیم و ندیدیم، اما شنیدهایم اینجا باغ مصفا و سرسبزی بوده که وسطش یک بنای بزرگ و زیبا بوده است. بعد این تصمیم، خانم فخرالنظاره دستور دادند که در قسمت شمالی باغ، ساختمان بزرگ یکطبقهای بنا شود؛ ساختمانی با اتاقهای زیاد که از هر سو پنجرههای بزرگش رو به باغی سرسبز گشوده شود.
به گفته اسماعیلی خوابگاه در ابتدا زیرنظر سازمان «شیروخورشید» یا همان «هلالاحمر» فعالیتش را آغاز کرد. بعدها مدتی زیرنظر فرمانداری و آموزشوپرورش وقت قرار گرفت، اما از سال1390 با نظارت بهزیستی خدماتش را ادامه میدهد.
بانو جواهر که در ابتدای ساخت بنای خوابگاه، در مسیر تهران به مشهد در رفتوآمد بود، با آغازبهکار رسمی خوابگاه، برای همیشه به مشهد آمد تا بهعنوان مددکار بچههای یتیم در کنارشان باشد. دخترکان یتیمشده زلزله فردوس جزو نخستین میهمانان و ساکنان این خانه بودند.
از تاریخ دقیق وقف که میپرسم، خانم اسماعیلی میگوید: گویا وقف در سال۱۳۴۶ بوده است. بعد بهدنبال اسناد وقفی به اتاق کوچک کناری میرود. در همین میان صدای جیغ و فریادهای دخترانه از ته سالن بلند میشود. آرام سر برمیگردانم تا علت این سروصدا و جیغوداد را بفهمم. دهپانزده تختهفرش لولهشده در ورودی راهرو روی هم تلنبار شده است.
بهدنبال صدا از انتهای سالن که گویا محل برگزاری کلاسها و خوابگاه دختران است، بزی سفیدوسیاه میدوید و با رفتن به روی فرشها، از در شیشهای بیرون پرید. یکی از مربیها با خنده و در جواب تعجب من، میگوید: بزغاله که بود، آن را برای بازی بچهها گرفتیم. حالا که بزرگ شده است، از او میترسند.
اسماعیلی که از پیداکردن کپی وقفنامه ناامید شده است، بازسازی مجموعه و جابهجایی وسایل را دلیل پیدانشدن کپی وقفنامه میداند و میگوید: نکته مهمی که در آن وقفنامه بانو فخرالنظاره صفوی بر آن تأکید کرده، «نگهداری و پرورش دینی و اسلامی دختران هفت تا دوازدهساله» است و روی واژه «اسلامی» بسیار تأکید داشتند.
خوابگاه دارای 2بخش «عمید1» مخصوص افراد 12تا18 سال و «عمید2» ویژه افراد 7تا12 سال است
به گفته مدیرفنی این مجموعه، خوابگاه دارای 2بخش «عمید1» مخصوص افراد 12تا18 سال و «عمید2» ویژه افراد 7تا12 سال است. بخش اول هنوز کامل تجهیز نشده و نیمهتمام است. پس با مدیرفنی به سمت خوابگاه شماره یک «عمید2» حرکت میکنیم.
با بازشدن درب چوبی فیلیرنگ میانه راهرو، صدای خنده و ولوله بچهها بهوضوح شنیده میشود. راهرویی عریض که 2سمتش اتاقهایی تعبیه شده است. اولین اتاق سمت چپ درش نیمهباز است و حدود 25کودک 7تا۱۲سال در آن مشغول بازی هستند. بعضی هم گوشه دنجی نشسته و به نقاشی سرگرم هستند.
اتاق بازی بچهها جزو بزرگترین اتاقهای این مجموعه است؛ اتاقی حدود ۹0متری با 2پنجره بزرگ در ارتفاع کم که رو به باغ و فضای سرسبز حیاط گشوده شده است. دیوار یک سمت پر است از برگههای نقاشی رنگارنگ و در امتداد این کاغذهای چسبیده به دیوار، تصویر منظره و گل و درخت روی دیوار نقاشی شده است.
بچهها با دیدن غریبهای همراه با مربیشان، همه با هم بلند میشوند و سلام و خوشامد میگویند. دخترک هفتساله شیرینزبانی خودش را به ما میرساند و رو به من میگوید: خانم! من خودم تنها رفتم مدرسه ثبتنام کردم. بعد برگهای نقاشیشده را به دستم میدهد و بهسرعت دور میشود.
اسماعیلی تعریف میکند: پدر و مادر این بچه در زندان هستند. او با پدربزرگش زندگی میکرده است. حوالی بازگشایی مدارس خودش به مهدکودک نزدیک منزلشان رفته و گفته که آمده است در مدرسه ثبتنام کند. مربیان مهد بعد از پرسوجو، او را به اورژانس اجتماعی معرفی کردهاند و از آنجا پس از طی مراحل قانونی، به خوابگاه ما فرستاده شده است. او به بچههایی اشاره میکند که بهجز یک اسم، هیچ نشانه و هویتی ندارند. بچههایی که ثمره عشقی آتشین یا محرمیت مصلحتی اتباع برای داشتن مجوز حضور در ایران هستند.
او اقدام برای شناسایی والدین یا منسوبان این بچهها و درنهایت شناسنامهدارکردنشان را بسیار پردردسر و زمانبر میداند: قبل از هرکاری باید هویت این کودکان مشخص شود. بچه بدون شناسنامه نه میتواند به مدرسه برود و نه از خدمات درمانی و دفترچه بیمه برخوردار باشد.
مربیها سخت مشغول سروکلهزدن با بچهها هستند. اسماعیلی درحالیکه یکییکی در اتاقها را باز میکند و درباره آنها توضیح میدهد، حواسش به بچههایی است که با دیدن او مشتاقانه به سمتش میآیند و او را به حرف میگیرند.
آخرین اتاق هم مثل اولی بسیار وسیع و دلباز است، با همان پنجرههای بزرگ رو به حیاط. اتاقی که اکنون اتاق نشیمن دختران بزرگتر است، اما در اصل نمازخانه است و سالن اجتماعات. اینجا شادابی و شور و شوق کوچکترها دیده نمیشود.
در چشمان دخترکان نوجوان غم و اندوهی نهفته است. غمی که هر تازهوارد با یک نگاه متوجه میشود. اسماعیلی میگوید: این 2سال کرونا و تعطیلی مدارس و محدودیتهای تردد در روحیه بچهها تأثیر منفی گذاشته است.
دختران خوابگاه عمید که مثل همه بچهها به مدارس عادی میرفتند، برنامه زیارت حرم، بازارگردی و... داشتند، اما 2سال است که خوابگاهنشین شدهاند. اینها را بگذارید کنار واردشدن به سن بلوغ و حساسیتهای خاص این دوران.
نازنینزهرا و آنیتا دختران بزرگ خوابگاه هستند. از مربی میخواهم با آندو تنها صحبت کنم. به پیشنهاد آنیتا، به سمت آلاچیق چوبی انتهای حیاط میرویم. از 4باغچه بزرگ که از وسط آنها راهی باز شده است، میگذریم تا به آلاچیق برسیم. بز بازیگوش هم همینجاست و سعی میکند از درختی بالا برود.
نازنینزهرا 16سال دارد. او بچه بوده که پدر و مادرش را از دست داده است. 4خواهر هستند که هرکدام یکجا زندگی میکنند: من و خواهر بزرگم چندسال در این خوابگاه با هم بودیم. از 2خواهر کوچکترم یکی را مادربزرگم قبول کرد بزرگش کند، یکی هم تا همین چند وقت قبل در شیرخوارگاه بود.
خواهر بزرگم که چندسال قبل به بردسکن منتقل شد، امسال مامایی قبول شده و بهدنبال کارهای ثبتنام در دانشگاه است. با موافقت مسئولان، خواهر کوچکم از شیرخوارگاه به اینجا منتقل شد و الان کنار خودم است.
نازنین دوست دارد مدیریت بخواند، اما هنوز به آینده شغلیاش فکر نکرده است. بزرگترین آرزویش مستقلشدن است و اینکه بتواند با کمک خواهر بزرگترش شرایطی فراهم کند که 4خواهر زیر یک سقف جمع شوند.
داستان زندگی آنیتا از این قرار است که با فوت پدر، زندگی خوشبخت خانوادهشان زیرورو شد. مادرش که ماههای آخر بارداری را میگذرانده، بهمحض بهدنیاآمدن بچه، خانه و کاشانه را ترک کرده است. (آنیتا دوست ندارد در اینباره توضیحی بدهد.)
در مدت کوتاهی خواهر یازدهسالهاش از او و 2خواهر کوچکشان مراقبت کرده است، اما همسایهها به بهزیستی خبر دادهاند و آنها را به این خانه منتقل کردهاند. آنیتا از خواهر بزرگترش میگوید که الان مستقل شده و به کاری مشغول است و خواهر کوچکتری که پاییز13۹۴ به یکخانواده ایرانی ساکن کانادا تحویل داده شد: آخرینباری که طهورا را دیدم، ششساله بود. مثل یک عروسک زیبا و دوستداشتنی بود. بعد هم هیچکسی از او برایم نگفت. فقط میدانم پدر و مادرش دکتر هستند.
در مدت کوتاهی خواهر یازدهسالهاش از او و 2خواهر کوچکشان مراقبت کرده است، اما همسایهها به بهزیستی خبر دادهاند و آنها را به این خانه منتقل کردهاند
هانیه ذوقی را درحالی در انبار مجموعه خوابگاه پیدا میکنم که سخت مشغول مرتبکردن لباسهای زمستانی بچههاست. او اولین بار در مهر1373 ازسوی آموزشوپرورش در اینجا مأموربهخدمت میشود، اما بعد 2سال و پایان مأموریت، دوباره به محیط درس و مدرسه برمیگردد.
همان 2سال کافی است تا مهر بچهها چنان در دلش بیفتد که 9سال بعد با درخواست دوباره ازسوی مدیرعامل وقت دوباره بهسوی دخترانش برگردد: «مدیرعامل خوابگاه دختران عمید آن زمان، معاون مدیرکل آموزشوپرورش خراسان رضوی بودند؛ با درخواست ایشان برای قبولی مدیریتداخلی خوابگاه بهعنوان مربی به اینجا آمدم.»
عروسکردن بیش از ۳۰دختر و تهیه جهیزیه برای آنها جزو خاطرات خوش ذوقی است: «اینجا بهنوعی مادر بچهها بودم؛ وقتی برای یکی از آنها خواستگار میآمد، من با خانواده پسر صحبت میکردم و مراحل تحقیقات محلی هم با خودم بود.»
پیداشدن پدرومادر نیره غضنفری که از نوزادی در شیرخوارگاه و بعد هم در خوابگاه عمید بود، آنهم بعد ۱۵سال، از شیرینترین خاطرات این مربی کهنهکار است: «روزی که پدرومادر نیره با چند نفر از بهزیستی به خوابگاه آمده بودند، اینجا غوغایی بود؛ خواهر کوچکتر نیره چنان شباهتی به او داشت که جای هیچ شکوشبهای برای هیچکسی باقی نمیگذاشت؛ روز عجیبی بود؛ هم اشک، هم خنده؛ روزی که شاید خیلی از بچهها در دل آرزو کرده بودند کاش جای نیره بودند.»
عذرا عظیمی، مربی بخش بزرگسالان، 10سال میشود که در این خوابگاه به خدمت مشغول است. رفتن بچهها به هر دلیلی برای او که مانند مادر چندساعت از روز را کنارشان میگذراند، بسیار ناراحتکننده است.
او تعریف میکند: در همین چندروز اخیر چندتا از بچهها را که به سن قانونی رسیده بودند و باید مستقل میشدند، از زیر قرآن رد کردند. جداشدن از دخترها برای او که نگاه مادرانه به بچههایش دارد، سخت است.
اما شیرینترین خاطرهاش به روز مادر پارسال برمیگردد؛ روزی که متوجه جنبوجوش و پنهانکاری دخترها شده بود، اما گویا همه دستبهدست هم دادهبودند تا کسی متوجه برنامهشان نشود.
شب وقتی دخترها از عظیمی دعوت میکنند به اتاقشان برود، در کمال تعجب و بهت میبیند آنها برایش جشن روز مادر گرفتهاند؛ جشنی که برایش خیلی ارزش داشت؛ برای او که از نعمت فرزند محروم بود و خدا به او دخترانی مانند دختران خوابگاه عمید هدیه کرده بود.
دخترانی در اینجا بزرگ شده و پرورش یافتهاند و بعد از مستقلشدن، دانشگاه رفتهاند و خانواده تشکیل دادهاند
از بهترین خاطرات اسماعیلی از این خوابگاه، تربیت و بهثمررساندن دختران و مستقلکردنشان است؛ دخترانی که در وضعیت حساس از کودکی در اینجا بزرگ شده و پرورش یافتهاند و بعد از مستقلشدن، دانشگاه رفتهاند و خانواده تشکیل دادهاند و حتی بعضی از آنها خودشان از حامیان این مجموعه شدهاند.
او که در سالهای آخر حیات بانو جواهر بهعنوان مددکار در این خوابگاه مشغول به کار بوده است، از آن بانوی نیکوکار هم خاطرات شیرینی دارد: با اینکه همسر جواهرخانم، پروفسور پرتویی، فوقتخصص ارتوپدی بیمارستان امامرضا(ع) بود و خاندان متمولی داشت، بیشتر عمرش را در همین اتاق چهلمتری (اتاق مدیریت بخش دختران) زندگی کرد.
صبح با بچهها ورزش میکرد و اولین سؤالشان این بود که برنامه غذایی بچهها چیست. اواخر عمر با اینکه دچار آلزایمر شده بودند، باز هم حواسشان به بچهها بود. اگر یکی را میدید که ناراحت است، کنارش مینشست و با او حرف میزد. این نگاه مادرانه را بچهها هم درک میکردند و صمیمانه دوستش داشتند.
به دفتر مدیریت میرویم تا گفتوگو را با سیدمصطفی امامی، رئیس هیئتمدیره خوابگاه و تنها مرد حاضر در این جمع، پی بگیریم. اتاق امامی درست سمت راست درب ورودی است. اتاقی عریض با پنجرههایی رو به باغچه مصفا. او همان ابتدا به هزینههای هنگفت چرخاندن یک خانواده پنجاهشصتنفره اشاره میکند.
خانوادهای که هزینه 3وعده غذایشان در سادهترین شکل، روزانه بیش از 3میلیون تومان است؛ درحالیکه طبق تعرفه پرداختی بهزیستی که روی میز رئیس قاب گرفته شده، در یک ماه مبلغ یکمیلیون تا یکمیلیون و 200هزار تومان برای بچههای سالم و یکمیلیون و 500هزار تومان برای معلولان پرداخت میشود.
هزینه 3وعده غذایشان در سادهترین شکل، روزانه بیش از 3میلیون تومان است
هزینه حقوق 20نفر کادر اداری شامل مربیها، مدیرفنی، مددجو، پزشک، روانشناس، آشپز، راننده و خدمتکار که همه در خدمت دختران خوابگاه عمید هستند، هزینه قبضهای شرکتهای خدماترسان و خرید رخت و لباس، هزینه تحصیل و... سرسامآور است.
به گفته امامی وجود خیران و کمکهایشان همواره راهگشا بوده است، اما در چندسال اخیر با گرانی و تورمی که همه از آن خبر دارند و نیز شیوع بیماری کرونا، دغدغه هیئتمدیره و گردانندگان خوابگاه دوچندان شده است.
امامی به وجود بنایی چنداتاقه در انتهای محوطه اشاره میکند و میگوید: بنایی به قدمت بنای خوابگاه در انتهای باغ است که دورهای در اجاره کنسولگری افغانستان بوده است و یک دوره هم دبستان پسرانه و در اجاره آموزشوپرورش. الان 2سال است برای اجاره به زائران و مسافران تجهیز شده است؛ 2سالی که به سبب شیوع کرونا مسافر چندانی نداشته و بیشتر از درآمدش، هزینهبر بوده است.
رئیس هیئتمدیره درباره قبض عوارض نوسازی که در دست دارد، میگوید: با این هزینههایی که برشمردم، این قبض قوز بالای قوز است. 12میلیون تومان برای عوارض نوسازی؟! این واقعا در توان مجموعه ما نیست.
به گفته امامی، پارسال پس از کلی پیگیری، جمعی از اعضای شورای شهر پنجم از خوابگاه بازدید کردند. در این بازدید با توجه به آموزشهای مجازی و کمبود تبلت برای دنبالکردن دروس، اعضای شورای شهر درخواست بچهها را اجابت کردند و هزینه خرید تعدادی تبلت با مارک مشخص پرداخت شد.
علاوه بر این، رئیس شورا دستور صفرشدن مبلغ قبض عوارض نوسازی را از محل اعتبارات داده است که روی پرونده ضمیمه شد اما در حال حاضر دوباره بدهکار هستیم.